سلام بچه ها من ۱۸ سالمه و با مردی ۳۸ ساله ازدواج کردم بماند که چه قدر مخالفت داشتیم ولی باز هم کار خودمون رو کردیم و ازدواج کردیم . خیلی دوسش دارم اما اصل مطلب اینه که من چند روز پیش حالم بد بود و تو خودم بودم شوهرم اصلا توجه نکرد که چته و اینا و برعکس تا خواستم درد و دل کنم گفت که حوصلتو ندارم حوصله ی حرفاتم ندارم من رفتم کنار و هیچی نگفتم و فرداش به من گفت هلن من ازت خسته شدم از چشمم افتادی همش غر میزنی اما من همیشه درد و دل میکردم و اون میگفت داری غر میزنی رفتم به خواهرش گفتم که خیلی باهاش جوره و پشت گوشی یکم نصیحتش کرد و اومد به من پیام داد که هر چی داری جمع کن و برو خونه مامانت و میام طلاق توافقی میگیریم و نمیتونم باهات زندگی کنم و خیلی گیجم دلم میخواد خودکشی کنم خسته شدم دلمرده شدم
بیا عروسکاموببین😍...کانال عروسکسازی من رو تو ایتا سر بزن. https://eitaa.com/gisooarusak تنبلی تخمدان درمانش اصلاح سبک زندگیه برای اطلاعات بیشتر این پیج رو دنبال کنید و اگه بهتر شدین برام دعا کنیدniloofarpcossupport
بهترین اتفاق زندگیم سال 1402 اتفاق افتاد ولی سال 1402 بدترین سال زندگیم بود ،درواقع بهترین اتفاق زندگیم در بدترین سال عمرم اتفاق افتاد و در واقع حتی بهترین اتفاق هم نتونست بدترین سال رو به بهترین سال یا حتی یه سال معمولی تبدیل کنه/ من ناراحت نیستم، نمیخوام هم برگردم به اون روزا، متنفر هم نیستم، فقط حسرت میخورم کسی هست بفهمه چی میگم؟/خاطرات عجیبند./ تفاوت غم در کودکی و بزرگسالی، مزمن شدنش است/