یشب رفته بودیم حونشون من بودمو شوهرم خواهرشوهرم و مادرشوهرم
سر صحبت درمورد یکی از دوستای خواهر شوهرم باز شد گفت که برا داداشت گزینه ی خوبیه و فلان واونو داشت معرفی میکرد برامن
بعدش مادرشوهرم برگشت گفت که اره اون یه خواهری داشت عین قرص ماه ،چشاش رنگی خوشگل و خیلی زیبا ولی یر دست بکار شدم زودشوهر کرد برا پسرم میخواستم
منم نگاش کردم فقط یه لبخند زدم
شوهرمم برگشت گفت مامان یه عروس بهتر و چش ابرو مشکی گیرت اومده
اونم گفت اره بابا ادم اخلاقش باید خوشگل باشه
الان انگار داداشمم میل داره ب اون دختره فک کنم تو اینستا دارن آشنا میشن
میترسم از روزی که بخوان ازدواج کنن شوهرم چشش به خواهر دختره بخوره و حسرت بخوره ک این قرار بود زن من بشه😔😔😔