امروز همسرم و مادرش تو باغ بودن و اومدن گفتم ناهار پختم میخوای ب مامانت بگی بیاد گناه داره رفت آوردش وقتی اومد ی قابلمه آورد یکم خورشت توش بود گفت مال دیشب اضاف اومده میخواستم با نون بخورم ماهم اتفاقا همون خورشت رو داشتیم
من وقتی ی چیزی ببینم مال کسی باشه تعریفش میکنم حتی اگه بدترین چیز هم باشه ولی بعضیا برعکسن
خورشت گفتم این معلومه خوشمزست دیگه شروع کرد ما همیشه چیزای خوشمزه میخوریم دخترم م خیلی خوشمزه درست میکنه دیشب قشنگ سرخش کرد درست کرد خیلی خوشمزن
خب خداروشکر من هیچی نگفتم
یکساعتی بعد همینجوری حرف میزد گفتم دیروز دختر م )ر
ک با ما اومد من ناهار نخورده بودم اومدم بخورم گفتم تو هم بیا بخور گفت نه من سیرم کیک و آبمیوه تو راه خوردم
گفتم خب ناهار نخوردی بیا بخور گفت نه
حالا منظور من ب این بود ک یعنی دعوتش کردم بیاد بخوره خودش نیومد چون میدونستم خیلی حرف میبرن میارن اگه پشت سرم گفته باشه ناهار خورده بدونن ک تعارف اونم کردم خودش نیومد
برگشت گفت نه اونا همیشه ناهار میخورن حالا نمیدونم چرا کیک خوردن اونا ناهار خوب میخورن
اینم خداروشکر