2777
2789
عنوان

روز مرگی هام

41 بازدید | 1 پست

ب نظرم بجای فکر کردن راجع ب اتفاقات اینجا بنویسم تا کمی فکرم آرومتر بشه و نیازی نباشه با کسی درمیون بذارم بعدها هم میتونم بخونمشون راجع ب خودم نظر بدم

البته که اتفاقاتی ک الان میافته خیلی کمتر از قبل هست چون رابطم خیلیییی کم شده با همه و همسرمم بیشتر حواسش بهم هست

امروز همسرم و مادرش تو باغ بودن و اومدن گفتم ناهار پختم میخوای ب مامانت بگی بیاد گناه داره رفت آوردش وقتی اومد ی قابلمه آورد یکم خورشت توش بود گفت مال دیشب اضاف اومده میخواستم با نون بخورم ماهم اتفاقا همون خورشت رو داشتیم

من وقتی ی چیزی ببینم مال کسی باشه تعریفش میکنم حتی اگه بدترین چیز هم باشه ولی بعضیا برعکسن

خورشت گفتم این معلومه خوشمزست دیگه شروع کرد ما همیشه چیزای خوشمزه میخوریم دخترم م خیلی خوشمزه درست میکنه دیشب قشنگ سرخش کرد درست کرد خیلی خوشمزن

خب خداروشکر من هیچی نگفتم

یکساعتی بعد همینجوری حرف میزد گفتم دیروز دختر م )ر

ک با ما اومد من ناهار نخورده بودم اومدم بخورم گفتم تو هم بیا بخور گفت نه من سیرم کیک و آبمیوه تو راه خوردم

گفتم خب ناهار نخوردی بیا بخور گفت نه

حالا منظور من ب این بود ک یعنی دعوتش کردم بیاد بخوره خودش نیومد چون میدونستم خیلی حرف میبرن میارن اگه پشت سرم گفته باشه ناهار خورده بدونن ک تعارف اونم کردم خودش نیومد

برگشت گفت نه اونا همیشه ناهار میخورن حالا نمیدونم چرا کیک خوردن اونا ناهار خوب میخورن

اینم خداروشکر

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792