داستان از اینجا شروع میشه من برای کار دوستم با دوستم رفتم یک اداره ای یک آقا متاهل از من خوشش آمد همش خواست بهم نخ بده من رد کردم این مال ۴سال پیش هست چون من جواب رد دادم بهش این آقا بهم ضربه بدی زد سرهمین دلم سوخت بهش خیلی توهین کردم این آقاهم تومحیط کار به لجبازی مغروری معروف هست هم خیلی بهش توهین کردم هم یک بیماری داره به رخش کشیدم ۴سال بود نه همدیگر دیده بودیم نه از هم خبری،نداشتیم دیشب اتفاقی او دیدم او زودتر منو شناخت با تعجب نگاهم میکرد تا دیدمش راهم کج کردم ولی پشت سرم آمد برام عجیب بود بعد ۴سال هنوز منو فراموش نکرده بااینکه بهش توهین کردم بیماریش به رخش کشیدم بازهم فراموش نکرده باتوجه به اینکه آدم مغرور لجبازی هم هست بقول همکاراش منو فراموش نکرده