تو نبودی همه ی مردم شهر شبیه تو بودند
تو هستی اما من دیگر شبیه قبلا نیستم
شاید قسمت این بود
که نبیبنی ندانی نخوانی نشنوی احساسم را
نبودی ندیدی نشنیدی یا شاید نخواستی ببینی
چجور بی رحمانه در دریای دلتنگی ات در حال غرق شدن بودم
تو مرا در چشمانت غرق کردی
بهتر نبود میپرسیدی شناگرم یا نه؟
بهتر نبود غریق نجاتی داشتم
نه تو عین دریا بی رحم بودی
عزیز ترین هارو میگرفتی و پس نمیدادی
عین قلب من که که گرفتی در دستانت شکست و زیر پاهایت خورد شد
اما صدایش به گوش تو نرسید
رفتی
درست وقتی که باید جیزی میگفتی رفتی
درست وقتی که من ناشی به شنا دل به دریا زدم
من در حال غرق شدن بودم رفتی در حال دست پا زدن بودمرفتی
رفتی بی صدا رفتی
دروغ نگویم بارها در ذهنم از تو کمک خواستم نشد بگویم نشو بر زبان بیاورم
تو مرا با اخرین دست و پا زدن هایم در این عشق تنها گذاشتی و رفتی
حق داشتی تو اصلا نمیدانستی منچقدر مایل رسیدن به ساحل امن تو بودم.
حالا من مانده و نیمه جانی که خودم را سر پا کرده ام .
تو غریق نجاتم نشدی
موج آرام دریا هم نبودی
منتظری در ساحل هم نبودی
لطفا دیگر با ذوق چشمانت مرا به دریایی که مال دیگریست نکشان...!