من و همکارم قبلا یکم صمیمی بودیم البته من خانومم و اون آقا یه جورایی دوست بودیم ولی یکم میونمون شکر آب شد خلاصه بعد امروز بچه صابکارم بغلم بود اون اومد بچه روبوس کنه بچه فرار کرد خورد به وسیله ها ربخت زمین خودشم خورد زمین منم کفتم مگه اژدها دیدی فرار میکنی بعد همکارمم برگشت گفت درسته که از خرس نمیترسی ولی ورا از اژدها میترسی اخع من یکمی چاقم بعد من رفتم کنار به بچه گفته تاحالا خرس بدون سیبیل دیدی بعد با چشماش منو نشون داده تا من اومدم سمتشون بچه گفت خاله عمو بهت گف خرس بدون سیبیل منم گفتم ولش کن خودش خوکه خبر نداره