بچه که بودم دوران بلوغم به زورزن بابام میرفتیم خونشون همیشه به ی بهونه ای نزدیکم میشد دستشو از پشت نزدیک سینه هام میکرد مردیکه ح رو مزاده منم میترسیدم نمیدونستم چیکارکنم خودمو جمع میکردم تا ی روز دختر کوچیکش دید ی روزم تو خونه تنهابودم اومد خونمون دخترعفریتش گفته بود بابام اومد در رو باز کن بازم میخواست بهم تعرض کنه که موفق نشد هربار یادم میاد عضله های پاهام بی حس میشه
اخرین بارم تو شهرمون به طور اتفاقی سوارتاکسیش شدم منو نشناخت سکته کرده بود دهنش کج بود با این حال پیر سگ میگف بیا جلو بشین که گفتم نگه دارمیخام پیاده بشم الان یکی از فامیلامون زنگ زد گف گوربه گور شده هداازش نگذره اتیش به قبرش بباره که بهم فشار روحی روانی تو سن ۱۱ سالگی داد