ما نامزدیم پدرشوهرم از اول روز میگفت ت هرچی بگی خونه و ماشین حتی بگی نزدیکی خانوادتت نگه میداریم
بعدش درس تا جایی ک بخوایی میخونی
الان هم هیچ کدوم ب شوهرم میگم میگه حتی درسم نمیخونی دیپلم خونه با اینکه پدرشوهرم میگفت پسرش خونه داره میگم سند کو میگی ب نام پدرمه میگم باید ب نام خودت باشه میگه ت مگه منو ب خاطر خونه و پول میخوای
هم دروغ گو و هم طلبکارن ازم
در شرایط جداییم اما دوست دارم برگردم شوهرمم دوست دوست دارم اما الان هیچکاری نمیکنه ک برگردیم سکوت کرده میگه ت باید کاری بکنی
با اینکه مقصر اونه همه چیو میندازه گردن ت ب خانواده زنگ بزن بگو زندگیمو میخوام ب خانواده بگو خانواده من ب شدتت مخالفه برگشتنم هستم اما من بهش نگفتم