بخدا اصلا راحت نیستم یعنی چی شده مایه ی عذابم
از وقتی زایمان کردم دیگه حریم خصوصی ندارم از دست این زن
تو یه ساختمونیم صبحا میاد در میزنه بیدارمون میکنه وسط ناهار میاد وسط شام میاد غروب میاد شل دیر وقت میاد
بدون در زدن میاد تو
شبایی هم که شوهرم نیست میاد میمونه
والا حامله بودم از ترس گریه میکردم یبار نیومد بگه میترسی یا نه
الان از سر شب پا میشه میاد بهونه هم اینکه بچه نصف شب گریه نکنه
از ترسش از سر شب برقارو خاموش میکنم
خب شاید دلم میخواد باخودم خلوت کنم حق ندارم یعنی
جز اون پیشش راحت نیستم با بچم بازی کنم و لالایی بخونم و....
امشب طبق معمول از سر شب برقارو خاموش کردم واقعا هم خوابیده بودیم
ساعت ۱۲ شب دیدم در میزنه خب درد باز نمیکنم یعنی خوابیدیم باز در میزنه صدا میزنه بیخیال نمیشد درو باز کردم اومده میگه بالشت بیارم بخوابم
یکم با بچه بازی کرده بعد کونشو کرده طرف ما گرفته خوابیده
خیر سرت مگه نیومدی کمک