دختر خالم از وقتی رفت دانشگاه کلا یه جوری شد و خیلی عوض (عوضی) شد خیلی بی بند و بار شد و الان تنها خونه گرفته جدا از پدر مادرش زندگی میکنه
خالم همش زنگ میزنه با مامانم درد دل میکنه و میگه خوشبحالت دخترت حرف گوش کنه دخترت سر به راهه اهل خداست.... همش منو چشم زخم میکنه
دیگه خسته شدم نمیدونم چی میخواد از جونم هر بار میگخ من یه بلایی سرم میاد
من همه جوره از دخترش عقب ترم
دخترش درسش تموم شده چند رسما خانم دکتره طرحشم داره تموم میکنه میره مرحله بعد سه سالم از من کوچیک تره اما ده سال از من جلو تره .... اونوقت خالم داره حسرت منو میخوره که هیچی ندارم