خلاصه اومد کلی التماس و غلط کردم و منو ببخش و
اما واقعا هنوزم نبخشیدمش
یاد اون صحنه ها میوفتم حالم بد میشه گریم میگیره
دوسش دارم خیلی عاشقشم، نمیدونم چرا اینکارو با من کرد
گفت بیا توم منو بزن اما گفتم من هزار بارم بزنم زورم اندازه زور دست تو نیست
میدونم خدا حتما تاوانم و ازش میگیره اما دعا میکنم یه جوری باشه بدونه بخاطر کتک زدن منه ...
میگن فاطمه ها و نباید دعوا کرد نباید کتک زد اما من تو روز تولد حضرت فاطمه اون همه کتک خوردم ..
بعدش گفت حالا بیا بریم کیک بخریم
گفتم نمیخوام دیگه نیازی نیست
بزور بردم بیرون کیک خریدیم برای من دیگه ارزشی نداشت اصلا .بهش هم گفتم همه چی ازون حرف مادرت شروع شد و من فکر کردم دیگه دوسم نداری .
الان از اون روز تا حالا رفتارش عوض شده داره دورم میگرده هی میگه دوست دارم و عاشقتم
خیلی وقت بود پیام نداده بود بهم اما امروز پیام داده بود دوست دارم
من دارم عین قبل زندگی میکنم دارم گرم زندگی میکنم اما یه گوشه قلبم جای یه چیزی اذیتم میکنه
کاش میشد یه خاطره هایی فراموش میشدن ....