خیلی خسته و ترسیده ام. تشخیص اختلال دوقطبی از دکتر گرفتم که این یعنی ممکنه گاهی افسردگی رو تجربه کنم و گاهی نشاط رو حتی با دارو اما هنوز اطلاعات تخصصی کاملی در موردش ندارم و این فقط حاصل مطالعاتم از نی نی سایت و هوش مصنوعیه. هوش مصنوعی هم که گاهی باب دل آدم جواب میده و گاهی تلخ. این ابهام در مورد حالم اذیتم می کنه. دختر خونه ام و درگیر قهر و آشتی های مداوم مادرم و مثل مدار برق با هر بار قهرش از کار می افتم و باز فعال می شم و باز از کار می افتم. و اون این بخشش من رو به پای دمدمی مزاج بودن من میذاره و میگه تو دنیا رو وارونه می بینی وگرنه این تویی که قهری نه من. گاهی وقتی دراز کشیدم و به غصه هام فکر می کنم، احساس می کنم یه گلوله ی بزرگ خاکستری توی قفسه ی سینه ام از جنس غم داره خفه ام می کنه. و حالا دومین شبی هم هست که خوابم نمی بره و تو جام خودمو بغل می کنم و اونقدر غلت می زنم تا ببینم چند ساعت گذشته. گاهی نیاز دارم برای گذران زندگی و اتاقم خریدی انجام بدم اما دیگه حال رفتن تا دم در و تحویل گرفتن بسته ی پستی رو هم ندارم. به آینده فکر می کنم که آیا تحصیل و یا ازدواج با این شرایط ممکنه؟ آیا شریک زندگی فهیم و خوبی سر راهم قرار می گیره؟ تجربه ی تلخ یک بار خواستگاری و سرزنش های خانواده بابت ۱۵ کیلو اضافه وزن و ربط دادنش به بهم خوردن خواستگاری، بعد از دو سال هنوز دست از سرم برنمیداره. انگار هر فکر منفی ای که توی ذهن من میاد قرار نیست از هیچ دری خارج بشه. شاید باید یک در بسازم. یک در برای مغزم.