مادر شوهرم آنفولانزا گرفته یک هفته ست اومده آوار شده خونه ما
با اینکه خودش شوهر و بچه مجرد و خونه و زندگی داره
منم مریض کرد از خدا بی خبر
امروز نزاشتم شوهرم بره سرکار تا ازم پرستاری کنه
از صبح دو نفری من و مادر شوهر دراز کشیدیم هر کدوم ی گوشه دستور میدیم بهش😃
همسرم برام سرم زد اونم داد و بیداد که من میخوام گفتیم تو فشار خون داری نمیشه
از صبح شوهرمو مجبور کردم انقدر بهم برسه غذا و میوه و آب میوه و...
این وسطا مادرش رو به سکته ست 😏
الان شوهرم از خستگی برید بیهوش شد
حقشه مرتیکه با این ننه پتیاره شد
به غلط کردم افتاده همسرم
تا آموزشی دیگر بدرود🤚😂
( خنده من از گریه غم انگیز تر است)