الان از سرکار اومده دیدم همسایه ای که کلا 3 ماه اینجا همسایه مون بود بهش زنگ زده
میگه میخوام بیام اونورا و خونتون و...مامانمم کلی روی خوش نشون داده و بگو بخند و...گفت حتما بیا رفتی دیگه نیومدی و..
و اصرار ک جمعه بیا من خونه ام
کلی ام روی خوش نشون داد به طرف و 1 ساعت تمام حرف زد
بعد از اینکه تموم کرد برای اولین بار اعتراض کردم گفتم 3 ساله من پشت کنکورم از یازدهم درگیر کنکورم سر جمع میشه 5 ساله ک من زندگیم تباهه یک بار نشده درک کنید نشده ی مهمونی رو بخاطر من کنسل کنی با فامیل و..رفت و آمد میکردی کم نبود حالا همسایه ای که کلا چند ماه اینجا بوده اصلا معلوم نیست چجور آدمیه اصرار میکنی بیاد خونمون؟! توی این سال ها ی مسافرت رو بخاطر من کنسل نکردید ی مهمونی رو بخاطر من کنسل نکردید این کم بود حالا همسایه ای که رفته رو دعوت میکنی خونه؟ از کجا معلوم طرف بخاطر طلاهات اینکارو نمیکنه از کجا معلوم نمیاد سرمونو ببره
اصلا چه نیازیه با اون رفت و آمد کنی اصلا طرف کیه چیه چه صمنی با ما داره
برای اولین بار اینارو گفتم و بنظرم همش حق بود انقدر ک فشار عصبی بهم وارد شد
شروع کرد داد زدن منم صدامو بردم بالا
داد میزد خونه خودمو به خودم ربط داره کی میاد کی میره گفتم باشه چند ماه لطفا درک کنید من قبول شم برم بعد این خونه اینم شمااا
پارسالم همینطوری آوارم کردن
میدونستن من از گربه وحشت دارم رفتن گربه خونه آوردن من 2 ماه جمع کردم رفتم خونه مادر بزرگم آواره شدم گفتش خونه منه خودم میدونم چی نگه میدارم چی نگه نمیدارم
درسته خیلی خیلی زحمتمو کشیده ولی دریغ از ذره ای درک..💔
الانم نشسته داره گریه میکنه برداشت چیزایی که براش روز مادر گرفته بودم رو حساب کرد پولشو بهم واریز کرد!
آخه چه ربطی به روز مادر داشت😑چرا همه چیو بهم قاطی میکنه😑
الانم برای آخر هفته برنامه ریزی کردن برن مسافرت من باید اون همه کتاب رو جمع کنم برم بمونم خونه مادر بزرگم خانه به دوش شدم قشنگ💔
خدایی بگید حق با منه یا اون!
الان آخه برای چی نشسته داره گریه میکنه