😐🤣🤣🤣
یه شبم خونه مادرشوهرم ایناموندم فرداش نذری داشتن زنگ زد شخصا از پدرم اجازه گرفتن😐🤣🤣بعد گفتن خالش و اون یکی پسرم و عروسم همه شب هستن
ولی رفتم دیدم همه قراره صبح بیانجاریمم بچش کوچیک بود گفته بود صبح میام
دیگه تا ۲ کمکشون کردیم بعد با نامزدم رفنیم تو اتاق خوابیدیم تا ۵ حرف زدیم😐🤣🤣🤣بعد میخواستم ۷پاشم و پاشدم اما نامزدم تا۱۱ خوابید بیشعور😐😐😐اصلا خوابش به درک جلو اون همه ادمو آبرومو برددد عادت نداشت انقدز بخوابه همه هم میگفتن ولش کن خسته شده😐😐😐😐