همه خوب بود اومدیم خونه مامانم شام خوردیم بعد شام سر سفره بحث نمی دونم چیشد شوهرم گفت زنا نمی تونن از لچه خوب نگه داری کنن باید مرد باشه بالا سر بچه بعد مامان بزرگم گفت مروا عقل تو سرشون نیس
شوهرم برگشت گفت همینکارا رو کردی خدا شوهرتو زود کشت
بعد باز بحث شد گفت ادم باید خجالت بکشه از مردی که روزی میاره سر سفره خجالت بکشه این حرفا رو نزنه شما ها قدر دان نیستین و اینا
(من کلا داشتم دفاع میکردم تو جمع بحثمون شد)
بعد مامانم اینا کلا خانوادگی رفتن دکتر منو شوهرم و مامان بزرگم موندیم که شوهرمم رفت ولی قبلش صداش زدم حزف بزنیم گفت من از زنایی مثه شما خوشم نمیاد غیره هرچقد گفتم نرو رفت منم موقع رفتن گفتم نمیام دیگه خونه خودمون گفت خوش اومدی
خلاصه شب من نزدیک 40 باز زنگ زدم گوشیشو جواب نداد که نداد 5 تومنم به من پول داده بود برم خرید پالتو
منم صبح رفتم پالتو بخرم تو مسیر با مامانم اینا یکم الو خشک و اینا خریدم نهایت شد 200 زنگ زدم با ذوق که برات الو خشک خریدم واست اش رشته بپزم داد زد سرم من اون پولو دادم واسه خودت لباس بخری گوشیو قطع کرد
خلاصه رفتیم بازار من چیزی پیدا نکردم تو راه چنتا لوازم ارایشی نیازم بود خریدم اونام شدن 440 تومن اومدم خونه باز زنگ زدم داشتم تعریف میکردم واسش باز داد زد تو تنت یه لباس خوب نیس چرا میری لوازم ارایشی میخری چند بارم محکم داد زد نمی فهمی که نمی فهمی که دیگه بعد اون زنگ نزده منم خونه مامانم اینا موندم مریض شدم
حهلت تهوع و ببخشید بیرون روی شدید با تب و لرز بهم یه زنگ نزده