خیلی زشتم و خیلی افسرده و خنگ
وقتی نه ازدواج میشه کرد نه حتی میشه تو رابطه بود و پدر مادرم نباشند من هیچکس رو ندارم حتی نمیتونم بدون خجالت و نگاه عجیب مردم تا سوپرمارکت برم و برگردم
وقتی نمیتونم کارامو خودم انجام بدم همیشه منزوی و وابستم عرضه ندارم
وقتی صبح تا شب تو خونم و قرص اعصاب هم جوابگو نیست و دارم رنج میبرم
وقتی جلوی چشمم همه از زیبایی خواهر برادرم تعریف میکنند و تو صورت خودم خیلی رک میگن چقدر زشت و گنده ای آخی چقدر بدشانسی شبیه اونا نشدی
وقتی درسم هم خوب نیست عرضه ندارم کار درست انجام بدم و رشتم هم حساسه یعنی ادم خنگ و دست پاچلفتی نباید وارد محیط درمان بشه
وقتی همه این مشکلات غیر قابل حلن یعنی نه زشتی درمان داره نه بهره هوشی نه افسردگی چرا خودمو نمیکشم؟ چرا تا الان تمومش نکردم؟ شاید چون هنوز میترسم نمیرم ناقص هم بشم علاوه بر زندگی وحشتناکم یه درد به دردام اضافه بشه ولی این تاپیکو میذارم بمونه هر موقع دیدمش یادم بیفته یکم غیرت داشته باشم این زندگی حقیرانه و حرف مردم تا کی میخواد ادامه داشته باشه باید زودتر تمومش کنم چقدر باید اساتید و مربی و مردم و دوست و غریبه و خانواده بکوبن تو سرت؟ خدا برای تو هیچی نخواسته خودتو خلاص کن