عروسی پسرعموم
یکی از پسرای اقوامشون از اول عروسی تا اخرین لحظه زوم کرده بود رو من یعنیییی طوری ک همه فهمیده بودن انگاری عاششششق بود همچییین نگا میکرد
حتی موقع شامم چشاشو از رو من ور نمیداشت دیگه من حرصی شده بودم اخه انگاری چیزه دیگه واسه نگاه کردن وجود نداره
خودشو میچسبوند به بابام همش کنارش بود
ولی یه همچین کسی چرا خواستگاری نیومد؟اخه همش چشاش رو من بود مامانم گفت دیوونت شده اینگار
پسره هم میگن ب شدت خجالتیه
این چه مرگش بود اون شب ؟؟؟؟خب خوشش اومده چرا جلو نیومد ؟