امروز ضهر کلی زوق بیرون داشتم بعد از دماغ اجیم قبلش بیرون نمیرفتم شاید کلاسی چیزی برم
هیچ وقت بارون نمیگرفت از شانس گوهه من امروز 3ونیم بارون شدید گرفت حاظر هم شده بودم با مادرم برم گفت نمیام بارونه منم اصرار اصرار رفت به بابای اشغال حرومزادم زنگ زد که میگه نیای خودم میرم 17 سالمه اونم باهام حرف زده بیجا میکنی بری گفتم ادم نیستین نه گوشی دارم نه فیلم نه تلویریزون خونه بمونم چی بشه خداحافظی هم نکردم اینا رو مخم رفتن رفتم حیاط زیر باروت لخت زدم زیر گریه مادرم به دوستش زنگ زد سگ داره مادرم گفت پاشو بریم پیش خاله خیس میشی🙃
خسته شدم
از بی پولی
از تنهایی
از بی گوشی
از عقده هام
اینا هم ولم نمیکنن
شب گریه
ضهر گریه
ولم نمیکنن یه بیرونم به من ندیدن