مامان بابام سالها مشکل داشتن
بعد ۲۰ سال جدا شدن
وقتی با کسی حرف میزنم میگن چقدر عاقلی چقدر پخته
چه فهمیده
ولی راستش از این همه پختگی دیگه سوختم و الان منفجر شدم
پیش فامیل درد دل نمیکنم
همیشه لبخند به لب دارم
اصلا دم نمیزنم از پدر مادرم
اما اما اما اما
بعضی روزا مثل الان فقط گریه میکنم کاملا بی دلیل
دست خودم نیست و نمیدونم چرا که فقط با هق زدن آروم میشم
خیلی دوست ندارم فامیلامون رو ببینم بهم تیکه کنایه انداختن ناراحتم کردن گفتن اضافی ،سرباری و..هزار حرف دیگه
تو زندگیم درجا زدم نه پیشرفتی نه حرکتی
دیگه نمیتونم مثل قبل تمرکز کنم
من به هوشم معروف بودم اسم من میومد میگفتن همون باهوشه الان فکرم مشغوله
احساس میکنم خنگ شدم چیزی نمیفهمم
یه جا واس آموزش رفته بودم خیلی چیز ساده ای بود من متوجه نمیشدم طرف گفت اصلا میفهمی من چی دارم میگم متوجه ای حالیت میشه(با حالت تحقیر و کنایه گفت)
اون یکی دوستم یکبار گفت حافظه ت مثل ماهی میمونه
(بقران قسم من انقد باهوش بودم انقدر تیز بودم سریع یه مطلب میگرفتم الان چرا به این روز افتادم؟از گریه و ناراحتی زیاده؟؟ چی شده اخه؟)