2777
2789
عنوان

واگذاری به خدا

15 بازدید | 0 پست

سلام


وقتی ۶_۷ سالم یا شاید هم کمتر بودم یکی از فامیلامون هی میگفت خدا یکم از گوشت فلانی(خواهرم) بده به من(چون خواهرم یکم چاق بود و منم لاغر) خیلی ناراحت میشدم


یه روز وقتی این حرفو زد تو قلبم گفتم خدا این چرا اینجوری میکنه منم که بچم و کاری ازم برنمیاد خودت یه کاریش کن


این قضیه گذشت تا راهنمایی رفتم، راهنمایی و دبیرستان تو مدرسمون مشترک بود


در کل یه هفته از شروع اول راهنماییم نمیگذشت یکی از بچه های دبیرستان باعث شد من که تازه اول راهنمایی بودم به شدت ناراحت شم و گریه کنم اون هم به ناحق


منم گفتم به خدا میسپرمت


به یک هفته نکشید دیدم یه گوشه مدرسه نشسته و داره زار میزنه


وقتی پرسیدم چی شده؟ گفتن تازه ازدواج کرده و الان شوهرش میگه نمیخوامت به اصرار خونوادم گرفتمت


اینم هم دلش شکسته و هم نمیدونه چطور به خونوادش بگه


وقتی موضوع رو شنیدم ناراحت شدم با اینکه خیلی بد ناراحتم کرده بود ولی اصلا به فکرم نمیرسید ممکنه بخاطر من باشه


این قضیه هم گذشت


صندلی های مدرسه تک نفره بود


چون دو شیفت بودیم همش صندلیا جابجا میشدن


منم که رفتم کلاس دیدم صندلی دیروز جابجا شده ولی خب اهمیتی ندادم و نشستم


نگو یکی از بچه ها این صندلی رو علامتگذاری کرده که مال منه


وقتی اومد و دید من نشستم صندلی رو از زیرم محکم کشید که به شدت با ب....سن خوردم زمین


دعوا هم کردیم ولی با اومدن معلم دیگه کشش ندادیم و فقط بهش گفتم به خدا سپردمت و یه صندلی دیگه آوردم و نشستم


اخرای اون سال بود شنیدم تصادف کرده و لگنش شکسته


همین زمانا بود که اون فامیلمون که گفتم تو بچگی به وزنم گیر میداد شنیدم نوه ش یکم بزرگ شده و وقت غذا خوردنشه ولی نمیتونه بخوره انگار لوزه هاش خیلی بزرگن و غذا رد نمیشه و دکترا هم میگن بچه کوچیکه و نمیشه عملش کرد


خلاصه اون فامیلمون یه دختر داشت که چندسال از من کوچیک بود، به شدت چاق بود و الانشم چاقه فک کنم ۹۰ کیلویی باشه الان


و نوش هم که نمیتونست غذا بخوره فقط میتونست آبمیوه و چیزای آبکی بخوره کم کم وزن کم کرد و اگه بگم شبیه اسکلت شده بود دروغ نگفتم


من و خواهرم انصافا زیاد لاغر یا چاق نبودیم


ولی دختر اون بسیار چاق و نوه ش هم به شدت لاغر بود


من وقتی این قضیه رو فهمیدم به شدت ناراحت شدم


اون موقع بود که فهمیدم چون به خدا واگذارشون میکردم خدا اینجوری جوابشونو میداد


بعداز همه این قضایا تصمیم گرفتن دیگه هیچکس رو به خدا واگذار نکنم


چون بهم ثابت شد که دیر یا زود خدا جوابشونو میده اونم چندبرابر


ده سال از آخرین باری که کسی رو به خدا واگذار میکردم گذشته بود


امسال که ازدواج کردم و اومدیم خونمون، همسایه ها به شدت پرسروصدان البته بچه هاشون


بچه هاشون هرروز تو کوچه خیابونن


حتی دو هفته که بخاطر آلودگی هوا مدارس تعطیل شده بود و من خودم وقتی فقط ۱۰ دیقه میرم بیرون به شدت سردرد میگیرم


با این حال بازم بچه هاشون تو کوچه ن


دقیقا جلو خونه ما بازی میکنن


از اونجایی که خونمون همکفه همش به در خونه میکوبن و هر بار از ترس میلرزم بعضی وقتا هم که میزنن به پنجره که نگم


صداهاشونو هم که نگم الان تو این یه سال تقریبا از دست صداهاشون یا موسیقی باز میکنم یا از خونه میزنم بیرون


آرامش نذاشتن برام


به خونواده هاشون هم که میگم یکیش جیغ و داد میزنه یکیش میگه آره حق با توعه ولی اینم بچه ست از ۵ عصر به بعد میفرستمش بیرون و اصلا قبل ۵ بیرون نمیاد ولی دروغ میگه خودم بچه شو میبینم


جالب هم اینجاست نمیرن جلو خونه خودشون بازی کنن


چراغ جلو در خونمون، دوربین مداربسته خونمونو هم شکستن


یه بار هم ماشین شوهرم خراب شده بود از فامیلاشون تو اون مدت قرض گرفت اومدم بیرون دیدم یکیشون رو سقف ماشین امانت داره بپر بپر میکنه،پدرشم اونجا بود و وقتی گفتم بیا پایین و رو ماشینمون داری چه غلطی میکنی؟پدرش با لذت به بپر بپر های بچه ش رو ماشین امانتی نگاه میکرد و میخندید، انگار که نه انکار


یه چندروز بعد هم اومدیم دیدیم چراغ ماشین شکسته


اینو هم بگم که یه زمین بایر و خالی هست از اونجا با پاهاشون سنگ پرت میکنن سمت در خونه و شیشه در ترک خورده


خلاصه من چون میدونم واگذارشون کنم به خدا چی میشه، همش سعی میکنم خودمو آروم کنم ولی وقتایی که مریضم یا پریودم و نیاز به استراحت دارم و صداهاشون مانع میشه دیگه کنترلمو از دست میدم و میگم خدا خودش با پدرمادر همسایه آزار و پدربزرگ مادربزرگاتون که به بچه هاشون آداب همسایه داری یاد ندادن برخورد کنه


چون اونا بچه ن نمیفهمن که باید والدینشون کنترلشون کنه


ولی هربار به خدا واگذارشون میکنم پشیمون میشم


ولی دوباره واگذار میکنم


راهکاری ندارید بتونم خودمو آروم کنم؟

و با شناختی که از خودم دارم اگه ۱۰ سال بعد بیان بگن فلان اتفاق افتاده براشون من عذاب وجدان میگیرم که بخاطر منه

اینو هم بگم که با کلی قسط و وام خونه رو خریدیم و الان نه میتونیم بفروشیم و نه پنجره ها رو حداقل دوجداره کنیم چون خیلی زیاد و بزرگن



ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز