نامه
به خانوادهام،خواهران و برادرانم
این نامه را مینویسم برای اینکه بالاخره صدای من شنیده شود.
سالها سکوت کردم، سالها درد را داخل خودم نگه داشتم، اما امروز میخواهم حقیقت را بگویم.
من در کودکی نیاز داشتم دوست داشته شوم، دیده شوم، حمایت شوم...
اما این چیزها را از شما نگرفتم.
من محبت میخواستم؛
اما بیتفاوتی، سردی و فاصله نصیبم شد.
من امنیت میخواستم؛
اما ترس، تحقیر، کتک و طردشدگی سهمم شد.
زخمهایی که روی قلبم مانده، اتفاقی نیفتادهاند.
من کودکی کردهام که کسی از او مراقبت نکرد.
من دختری بودم که آسیب دید و هیچکس برایش پناه نشد.
من از شما خشم دارم.
خشم بابت بیمحبتیها...
خشم بابت کتکهایی که خوردم...
خشم بابت آسیبها و تجاوزهایی که زندگیام را زیر و رو کرد...
و خشم بابت اینکه هیچکس نپرسید: «.. چه دارد میکشد؟»
من حق داشتم دوست داشته شوم.
حق داشتم ایمن باشم.
حق داشتم کودکی کنم.
این نامه اعلام جنگ نیست.
این نامه تقاضای محبت هم نیست.
این فقط بیان حقیقت است؛ حقیقتی که سالها در گلویم گیر کرد.
از امروز، من تصمیم میگیرم زخمهایم را التیام بدهم.
نه برای شما، برای خودم.
برای آن کودکی که هیچکس کنارش نایستاد.
من امیدوار نیستم گذشته را تغییر دهید؛
اما میخواهم بدانید چه بر من گذشت،
و اینکه این سکوت دیگر ادامه نخواهد داشت.
من احساسات خودم دفن کردم در حالی که توجه احترام محبت نیاز داشتم من پرو نبودم گستاخ نبودم شرم و مظلوم بودن من مانع ابراز احساساتم شد ولی دیگه بهتون احتیاج ندارم احساسات سرکوب شده برای خودم مهمه
من خودمو دوست دارم و بابت زخم های کودک درونم متاسفم
امضا
... کسی که زنده ماند، قوی شد و امروز حقش را بر زبان آورد.