تموم شد با هر چی سختی و آسونی با هر چی امید و ناامیدی عشق سخته ممکنه آدمو تا پرتگاه مرگ ببره
هیچ وقت نفهمیدم چجوری شد و از کجا شروع شد
فقط چشامو باز کردم و دیدم محو تمام زیبایی های تو شدم چشمو باز کردمو دیدم شب خوابم نبرده و دارم با ستاره توی آسمون دربارت حرف میزنم چه شب های که به یادت گریه کردم چشمام قرمز شد وقتی صب شد همه گفتن چی شده گفتم چیزی نشده چشام حساسیت پیدا کرده با همه ی آهنگام به تو فکر کردم با همه خیابونای این شهر با تو خاطره ساختم توی حال خوب و حال بدم همیشه گوشه ی ذهنم بودی توی گرفتاری و خوشبختی های من صورتت از ذهنم کنار نرفت روز ها بود به آرزوی دیدن تو پشت پنجره نشستم روز ها بود تو هوای گرم و هوای سرد بخاطر دیدن تو تو کوچه ها و خیابونا دنبالت بودم روز ها بود منتظر بودم ازت یه نفر یه خبری بده
اما امان از روزی که میدمت قند تو دلم آب میشود اون لحظه میگفتم خدایا میشه ساعت و ثانیه ها رو متوقف کنی من با دل سیر نگاش کنم چقدر با خوشحالی هات خوشحال شدم چقدر دیدنت توی اون همه گرفتاری های روزمرگی امید برای ادامه دادن میده بهم .
شده بودی آرامشم شده بودی آدمی که به خدا میگفتم خدایا کسی که انقدر حالمو میکنه کسی که این همه منو میخندونه حالش خوب باشه همه چی بهش بده
تا وقتی که دیدم داری ازم دور میشی چقدر گریه کردم توی اتاق تاریکم و کسی نفهمید چقدر بغضمو حس کردم ولی
رفتی و باز هم دیدمت باز هم امیدی توی قلبم پیدا کردم باز هم با همه آهنگام خاطرات خیالی با تو ساختم
اما یه شب با عکست دیگه خوابم برد صب با عکست بیدار شدم اما به خدا خیلی گفتم خدایا تو که انقدر بزرگی یعنی نمیشه یعنی نمیشه که بشه ؟
خدا جوابی بهم نداد بنظرم بعضی موقع ها باید فراموش کرد چون هر چقدر که گریه کنی داد بکشی قرص بخوری
موهات بریزه بازم تغییری نمیکنه خدا نخواد نمیشه
میخواستم بگم بازم میبینمت باز هم باهات برخورد میکنم
ولی مجبورم سرمو بندازم پایین مجبورم توجهی نکنم چون دارم ذره ذره دارم آب میشم توی زندگیم ...
خواستم بگم تو برام درس بزرگی بودی چیزی رو تجربه کردم که شاید تو زندگیم تجربه نکرده بودم
اما رسیدن منو تو نشدنیه
امشب برام تموم شد میدونم بازم میبینمت ولی دیگه به پایان رسید این دفتر .
خدایا منو ببخش اگه خودمو عذاب دادم...
۱۴۰۴/۹/۱۴
نویسنده همون کسی که حتی روحتم خبر نداره که چقدر توی این مدت حواسش بهت بوده