من یه خاله دارم، دندانپزشکه. شوهرش هم مهندس نقشه کش و تو کار بساز و بفروش و وضع مالیشون عالیه و هر سال سفر خارجه و کلی ویلا و ملک دارند. یه پسر داره، دقشون داره میاره. درس که اصلا نمی خونه. همش پشت پلی استیشن هستش. رفیق بازه. مثلا دوران دبیرستانش، بدون اجازه گرفتن از پدر و مادرش بلیط هواپیما گرفت، بره خونه ی دوستش، اونسر کشور. باباش هم مجبوری رضایت داد. اصلا شده آینه ی دق بابا و مامانش.
ما ندرتاً دربارۀ انچه کـه داریم فکر میکنیم، درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم کـه نداریم. «شوپنهاور»