بچه ها واقعا کم اوردم تو خانواده ای به دنیااومدم که از همون اول با عصبانیت و حسرت بوده شدم یه بچه افسرده و عصبی
بع امید درست شدن بزرگ شدم دوازدهم یهو درس و ول کردم از شدت مریضی و رفتم تو کار و سر هرکاری هم میرفتم و خودمو نگه میداشتم یکی زیر ابمو میزد و جوری میشد که میرفتم
با هرکی رفتم تو رابطه ادم خسته بی احساس همش مینالید
الان یه سالع با یه پسر تو رابطم دریغ از یع شاخه گل
امروز بهش گفتم که بریم بیرون دلم گرفته جایی ندارم
میگه کار دارم سرم شلوغه در صورتی که همیشه میزنه تو ذوقم
دید ناراحتم گفت چقدر بچه ای
نمیدونم چیکار کنم عرضه مردن هم ندارم