2777
2789
عنوان

خواستن آدما زوری نمیشه❗️❗️

140 بازدید | 21 پست

هزار سالم بگزره شما نمیتونی کسی رو که دوست نداشته باشی بهش علاقه مند شی شاید بعد از سالها زندگی کنار مرد یا زنی که دوستش نداری حس جنسی بهش داشته باشی ولی اگر نخوای اونو خودشو بکشه هم بهش علاقه مند نمیشی حتی اگر بشه پدر بچه هات دوست داشتن آدما زوری نمیشه....میدونی بعد گذشته سالها هر شبی که کنار مردی که دوست نداری رو میگزرونی حس روسپی هارو داری سخته زندگی کنار مردی که دوستش نداری سخت ترش اونجاست که اون دوست داشته باشه و بخواد وادارت کنه به عاشق بودن انتظار دوست داشتن داشته باشه و توداخل رودربایسی باشی حتی به مرور از خودتم بدت میاد که نمیتونی دوستش داشته باشی و دردناک این جاش میشه که اون آدم با تمام خودخواهیش شما رو بخواد تا اید تو اون زندگی نگه داره با وجود دونستن اینکه از کنارش بودن عذاب میکشید و فقط به خودش نگاه کنه و منافع و احساسش و شما نادیده گرفته بشید یعنی فقط به بخشی از شما توجه کنه که دوست داره فک کنه با سفر های گرون لباس های مارک بهترین خونه های شهر طلا ماشین مغازه و...شمارو خوشبخت کرده تروخدا خواهرانه میگم التماس وارانه وقتی کسی دوستتون نداره محکومش نکنید به کنارتون بودن

فقط 24 هفته و 2 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

آخ گفتی تازه پول طلا هم نیستمیدونه بخاطر بچه نمیریمراحت با خیال راحت زندگی میکنه..

من رفتم یعنی هنوز طلاق نگرفتیم ولی نزدیک به چند هفته اس ترکش کردم

فقط 24 هفته و 2 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

بعد از تاهل دیگه این چیزها را باید دور ریخت مخصوصا اگر بچه داشته باشید

یعنی باید مرد؟ سوخت و ساخت؟مگه هزار ساله پیشه

فقط 24 هفته و 2 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

ولی من نیاز دارم یکی دوستم داشته باشه حتی به زور

عزیزم اصلا قشنگ نیست

فقط 24 هفته و 2 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

یعنی باید مرد؟ سوخت و ساخت؟مگه هزار ساله پیشه

تعهد همین هست، قبل از ازدواج باید خوب فکر کرد

بعدش میشه خودخواهی

.                                                                  
خونه گرفتی؟

اره هفته بعدش گرفتم

فقط 24 هفته و 2 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

خب طلاق رو واسه همین روزا گذاشتن دیگهوقتی یکی نخواد تو اون زندگی بمونه خودش میره جدا میشه

منم همین کارو کردم ولی متاسفانه بعضیا نمیفهمن هر کاری میکنن دست رو هر چیزی میزارن که طلاق نگیرید و هر کاری میکنن عذاب وجدان بگیرید و شده یک روز هم به تعویق بندازن

فقط 24 هفته و 2 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792