ما کلاس هشتم که بودیم منو دوستم از جلو مغآزه مس فروشی رد میشدیم یه پسری اونجا فردشندگی میکرد که من خیلی از رفتارش شخصیتش و کلا همچیش خوشم میومد خب کم سن بودم دیگه موند همونجا و تموم شد اون پسرم نمیدونم رفت سربازی یا چی دیگه نیومد اونجا
گذشت و گذشت خیلی کم میدیدمش و وقتیم میدیم حس خاصی نداشتم الان ۲۰ سالمه و دانشجو
دیروز از همون مسیر میرفتم خونه مامانبزرگم داشتم به همون دوران فک میکردم و رفتم حلو دیدم همونجاست😁
خندم گرفت از تله پاتی
گذشتم رفتم تو کوچه اومد پیشم صدام کرد گفت عذر میخوام شماره خونتونو میدین من همیشه شمارو با مامانتون میبینم الان تنهایین ولی چوت کم میام اینجا مجبور شدم😬
عین منگلا میگم برا چی؟ گفت اجازه بدین خانوادم زنگ بزنن بگن بهتون
منم گفتم تو کوچه و بدون اجازه خانوادم نمیتونم اینکارو بکنم😂بد گفتم؟
اصلا هنگمممم این پسرم بهم علاقه داشت خبر نداشتم