2777
2789
عنوان

مادرشوهر

53 بازدید | 2 پست

از کجا بگمممم.

من دو ساله ازدواج کردم و اوایل مادشوهرم رو خیلی دوستش داشتم، اما بعد متوجه شدم خیلی تیکه میندازه، یا بعضی از حرفاش با منظور میزنه و یکی دو بار هم در مورد خانوادهام خیلی زشت صحبت کرد، ازش متنفر شدم. یعنی بعد حرفای زشتی که زد اصلا دوست نداشتم ببینمش و فقط گریه میکردم.

از اونجای که من و شوهرم شهرستان زندگی میکنم بخاطر کار همسرم هر هفته آخر هفته ها رفتیم خونه مادر و پدرش تهران.

شنبه صبح هم قبل از شروع ساعتی کاری برمیگردیم شهرستان.

وقعا خیلی اذیت میشم و همسرم اصلا درک نمیکنه.

مادر و پدر خودمم هم خیلی ازم دور زندگی میکنند و سالی یکی دو بار تو تعطیلات که بتونم برم پیششون برای یکی دو ماه😢


مادرشوهرم خیلی خیلی مهربونه، هرچی بخر و هدیه بده و از عروساش تعریف کن بخصوص جلوی پسراش، اما نمیدونم چرا باز هم یک حس بدی نسبت بهش دارم و اصلا نمیتونم دوستش دلاشته باشم. اول میگفتم خوب من خودم زودرنجم و این بنده خدا که منظوری نداره اما الان میبینم دوتا جاری بزرگتر هام هم همینو میگن و خیلی از دستش اذیت شدن.


شوهرم خیلی خوبه اما خیلی موقع ها بخاطر همین هر هفته رفتن به تهران و همش کناره خانوادهاش بودن بینمون ناراحتی پیش میاد.

وقعا حس غربت و تنهای منو میکشه بخصوص وقتی میریم اونجا.

من دانشجو هستم و اصلا اونجا میرم درست حسابی نمیتونم درس بخونم.


دو هفته پیش شوهرم یک سفر کاری براش پیش اومد و نبود و من هم خوشحال از این که نمیرم تهران، آخر هفته خونه بودم و به کارهای خونهام رسیدگی کردم و مامانش هم همش تعارف میکرد بیا اینجا و تنها نمون. اما به بهانه های مختلف نرفتم.

هفته قبل هم شوهرم نبود آخر هفته برای همین هم من به یکی از دوستام گفتم بیاد پیشم. شب قبلش هم با مادرشوهرم صحبت کرده بودم و دوباره تعارف که بیا تهران و پیش ما باس تا تنها نباشی، من هم گفتم که نه ممنونم قراره دوستم بیاد آخر هفته پیشم باشه. من هم البته یک تعریف کردم گفتک شما اگه تونستید بیاید، زنیکه گفت نه ما که نمیتونیم بیایم و از این حرفا و قط کردیم. وقتی قط کردم تلفن رو احساس کردم یک جوری سد زنه. اما بهش فکر نکردم.

در ضمن قبلش هم کلی سوال و جواب در مورد دوستم کرد، که این کیه، چیه، چند سالشه.


خدا همچین روزی رو نسیب هیچ کس نکنه که فرداش پا شدم و دیدم میس کال دارم از مادرشوهرم، با خودم گفتم چیکار داره دیشب صحبت کردیم، بعد گفتم نکنه بیان اینجا، دوباره به خودم گفتم نه بابا مگه میشه آدم همچین کاری بکنه. که دقیقا همون کار رو کردن.

بهش زنگ زدم گفت کا تازه راه افتادیم داریم میایم اونجا، ناهار هم درست کردم با خودم آوردم که تو زحمت نکشی و اگه خواستی دوستت هم بخوره برای اون هم درست کردم.

و گفت که نمیخواستم بهت بگم که میایم تا خودت رو به زحمت نندازی و سوپرایزت کنیم اما دیگه دیدم شاید از نظر اخلاقی درست نباشه.

وقتی این ها رو گفت دستام شروع کرد به لرزیدن و بعدش هم کلی گریه کردم. دوستم هم گفت نمیام اینجروی راحت نیستم.

من کلی برای اون آخر هفته برنامه ریزی کرده بودم.

آخرش هم اومد و گفت من که نمیخواستم بیام اما دیگه حاج آقا مجبورم کرد که بیا بریم شهرستان.


اینها اینجا بک خونه خریدن که پایین برای خودشونه و بالا برای ما، که میان اینجا بمونند راحت باشند، یعنی خونه خودشون میان اما باز هم خونه ما هستن. هیچ وقت هم اینجوری نیومدن و باز اولشون بود. دفعات قبل دعوتشون کرده بودم با بقیه بچههاشون. الان یک هفته هست اینجاست! تو این بک هفته من هر روووووز هم ناهار درست کردم و هم شام بجز دو روز که خودش خواست برای پسرش غذا درست کنه.


درسته تو یک خونه نمیخوابیم اما شام و ناهار رو همش اینجا بودن و من هم که هر روز رفتم کلاس. چهار روز اول هم شوهرم نبود هیچی تو خونه نداشتیم.

بعد از چند روز خودشون رفتن گوشت خریدن و دادن که بگذارم فریزر. و همش هم میگفتن اگه چیزی لازم داری به بگو بخریم، اما من اقلا باهاشون راحت نیستم. حتی میرم خونهاشون گرسنه هم باشم میگم نه ممنونم گرسنه نیستم، یا مثلا دوست دارم میوه بخورم اما اونجا اصلا نمیخوام لب بزنم به میوه یا چای.


خونه خودشون هم که میریم من صبح زود پا میشم که آماده بسم که نگه چقدر زیاد میخوابم چون شنیدم یک همچین چیزی در مورد عروس قبلیش گفته بود. یعنی آخر هفته که همه یا میرن خوشگذرونی یا به خونهن زندگیشون رسیدیگی میکنند یا استراحت میکنند من نمیتونم هیچ کدوم این کار ها رو بکنم چون میرم خونه مادر شوهرم. من تو آبت دو سال بجز خونه مادرشوهر و خونه فامیلای شوهر هیج جای تهران رو ندیدم.

الان که این ها اومدن اینجا مادر و پدر شوهرم هر شب میرن بیرون، یا میرن خرید یا میرن جاهای دیدنی. وقعا حال میکنند.

حرف از این هم بیشتر دارم اما خب نمیشه همهاش رو اینجا گفت... :(

نمیدونم این مادرشوهرم که انقدر مهربونه و کاری به کار کسی نداره رو چرا انقدر ازش خوشم نمیاد و اذیت میشم که برم خونهاشون یا اون بیاد اینجا.

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792