زندگی ساده ای داشت ولی سه تا بچه داشت
پسرش هی بغلش میکرد
تو خونه خودش بود
نمیدونم احساس کردم من خیلی همچین زندگی میخوام خدایی اصلا احساس کردم خونه ی واقعیه
خونه خودمون تو بچگی همش جنگ و دعوا و اینا بود
من کلا تو خونه خودمون آرامش ندارم
ولی ی لحظه احساس کردم این چه قدر تو خونش آرامش داره
من دلم شوهر و بچه میخواد🥹🥹🥹🥹🥹