2777
2789

یه خانم نوشته بود

همسرم ادم درستی نبود اذیتم میکرد

یه روز خبر اوردن که تصادف کرده و فوت شده

خواهراش ومادرش اومدن خونه امون همه گریه میکردن

من میرفتم دسشویی از شوقم میرقصیدم



بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

یادم نمیاد ولی فک میکنم تو همین سایت خوندم

چون راجع به مرگ گفتی یادم اومد


طرف نوشته بود خاله و شوهرخالم پسر جوونشون مرده بود

بعد سرزده رفتم تو اتاق دیدم که دارن دوتایی دعای کمیل میخونن و کلی پشتشون حرف درست کرده بود که چرا معاملتون شده بود بعد مرگ پسرتون و چرا کردین و نباید میکردین و بی حیا ها و فلان


اصلا هم به شعور گاویش بر نخورد که نباید خودش میرفته تو اتاق زن و شوهر

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
ینی همینجوری یهویی رفته بودن

اره دیگه عین گاو رفته بود تو اتاق زن و شوهر، در حال مناجات دیده بودشون

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792