پنج روزه آنفولانزا گرفتم مث چی افتادم حتی سرکار هم نتونستم برم
مامانم زنگ زد شوهرم راضیش کرد رفتم خونه مامانم اینا دوسه روز کلییی بهم رسیدن نزاشتن از جام تکون بخورم
بعد مادرشوهرم فقط همون صبح اول زنگ زد که مریض شدی میخوام بیام دیدنت نرسیدم
گفتم نه اشکال نداره چون می ترسیدم بیاد از من بگیره بدنش خیلی حساسه
الآنم دلخور نیستم که نیومد دیدنم چون خودم گفتم نیاد
ولی بعدش حتی یه زنگ نزدن نه اون نه پدر شوهرم یه خبر از حالم بگیرن ، یا به غذایی سوپی درست کنه بفرسته چون حال غذا گرم کردن حتی ندارم
همون شبی که جاریم از شهر دیگه اومد خونه مادرشوهرم من آنفولانزا گرفتم ، الآنم حس میکنم چون جاریم خونه شونه منو دیگه یادشون رفته