بچها خواهرانه ازتون راهنمایی میخوام
من شوهرم ی رفیق صمیمی خیلی صکیمی داره ک بد چند سال زندگی از زنش داره جدا میشه خلاصه تو گیرادارشون این دوست همسرم رفته با چند تا دختر رل زده احتمالا ببخشید رابطه ام داشته فکر کنم دقیق نمیدونم
بد خونه مجردی گرفته
یعنی رفته هم خونه کسی شده که اونجا ی دختر هم خونه بوده
اصلا من شاخ در اوردم شوهرم گفت
خلاصه من شوهرم چند هفنه پیش دعوای خیلی بدی داشتیم هر اذیتی منو کرد ب من گفت بمون چند روز خونه مامانت
منم موندم
ب من قول داده بود با این دوستش در نبود من نباشه
ی شب دیدم ساعت نه شد ب من زنگ نزد همون موقع ها زنگ زدم بش گفت خونه دوستشه همین دوستش
گفت دارم تو کارای خونش کمکش میکنم گفتم مگه اونجا دختر نبود تو چرا اونجایی گفت نه دختره رو بیرون کردن
بدا فهکیدم با همین دوستش اون شب داشتا مشروب میخوزذن ب من نگفت
خلاصه همین دوستش دیروز وسیله خونه خرید
امرپز دوباره صب ب شوهرم زنگ زدم دیدم میگه اومدم اینجا ب دوستم کمک کنم
حالم داره بد میشه از فکر خیال
الان بش حرف بزنم داد بیداد را میندازه نمیدونم چطور اروم شم همش فکر میکنم دروغ میگه اون دختره رو انداختن بیرون
همش فکر میکنم باز نشستن پای مشروب خوردن