بچه که بودم تیزهوشان قبول نشدم. بابام بهم منت میکرد که فلانی قبول شده تو قبول نشدی.
الان پسر کلاس ششم دارم همه کار براش کردم که قبول بشه. خودم پا به پاش میخونم تا قبول بشه. وقتی مدرسه هست هم دارم میخونم و نکات تستی در میارم.
حالا شوهرم به من میگه بگذار خودش بخونه. من میدونم که خودش نمیتونه تنهایی بخونه.
نمیتونه تست هایی که اشتباه زده تحلیل کنه.
حالا ار دیروز بیکارم.
حوصله ام سر رفته.
انگار دلخوشیم از من گرفته شوهرم. دلم خوش بود که بشینیم باهم بخونیم.الان بیکارم.
میگه من گفتم که تو بری تفریح. همش پای درس نباشی.
خوب کدوم تفریح؟!
میگه مثلا بزی بازار.
خوب وقتی پول نیست من بدم بازار چی کار کنم؟