رفته بودیم دیروز عروسی عروس هم دختر عممه عمم اینا خوب بودن اما منو
خواهرمم رفتیم همه فامیل جمع شده بودن بجز ما انقدر پیش بقیه خورد شدیم سر یه میز نشستیم تنهایی ما کسی رو نمیشناختیم هیچکس پیش ما نمیشست چون دور بودیم از عروس اینا یه زن عمومم اومد نشست بعدش اونم رفت پیش اونا حتی نگفت شمام بیاین بریم تنها نمونین اونام همشون سه تا میز بودین میرقصیدن و اینا ما تنها بودیم گریم گریم گرفت یهو وسط تالار