ضرر مالی رو من کردم ،بد کردم
۳۳سال دارم اما نابودم کرده
آقا ما ازدواج کردیم با یک پسری که زیر صفر بود خودش و خانواده اش
بعد عقد فهمیدم زندگی ک اینجوری نمیگذره باید درآمدی باشه و....چون شوهرم دانشجو بود و سربازی نرفته بود
به خانواده ام گفتم میخام جدا بشم اینجور که نمیشه زندگی کنی ،مامانم ک ن پسر خوبیه و خانواده خوبیه و....
پنج سال عقد ما طول کشید
وقتی رفت سرکار بعد پنج سال بی پولی و حسرت شارژ گوشی و... داشتن ما ازدواج کردیم
گفتم من ک خیلی سختی کشیدم باهم بیرون میرفتیم با خط میرفتیم حتی کرایه تاکسی هم نداشت
گفتم بذار وام بگیریم بریم اطراف شهر ی زمین بخریم و برای زندگی بریم تو پارکینگی که جای پارک دوتا ماشین بود زندگی کنیم،خونه بابام
خلاصه تو اون فضا آشپزی میکردم ،میخابیدیم ،حتی اتاق هم نداشت دخالت خانواده خودم ،جاری ک هی میخاست بیاد خونه ما مثلا با اینکه میدید جا ندارم و....
ی پولی جمع کردیم اسکلت خونه رو زدیم اون موقع من تازه زایمان کرده بودم
واقعا عقلم نمیکشید حواسم به شوهرم باشه که چجوری داره خونه میسازه
با اون پولمون یک خونه حالت زیر زمین زد
ن پولش داریم طبقه بالاش بسازیم شما خونه باشه
ن پولش تعمیرش
جایی که زندگی میکنم با بچه کوچیکه سخته
بداخلاقی خانواده ام که یک طرف ،با بچه ام بد رفتار میکنن
با قیمت هم نمیخرن چون بد ساخته شده
نمیدونم چ خاکی ب سرم بریزم
بعد گفتم بذار طلاق بگیرم این شوهر که اینجوری منو به فنا داده
بابام پاشد اومد طوری منو کتک زد تو سن ۳۳ ک دیگه یادم نمیره
میسوزمو و میسازم نمیدونم چ کنم