نمیدونم چمه این روزا اعصابم صعیف شده یا طلبکارم یا توقعم بالاعه نمیدونم یا واقعآ حق دارم از همه ناراحتم امروز رفتیم لباس بخریم برای شب یلدا خواهرم من گفتم نمیام با بچه ۱۰ ماهه چون هم اذیت میکنه بیرون هم احتمال مریض شدنش هست بد خواهرم اصرار ک بریم گفتم باشه ۱ ساعت این بچه تو بغل من خواب بود دستم واقعآ شکست بد گشتن سلانه سلانه بدون هیچ عجله ای اخرم هیچی نخریدن بچه منم بد خواب شد فقط نق میزد بغل اوناهم نمیرفت اخرسر خیلی عصبی شدم سر بچمو خواهرام ی عالمه داد و بیداد کردم خیلی خسته ام ی نفر نیست ب خدا این بچه رو ی ساعت نگه داره من مال خودم باشم مادرم ک فوت شده خواهرامم یکی از یکی بی معرفت تر ی بار نشده بیان در بزنن ی صبح تا شب یا حداقل ی نصف روز پیشم باشن من ب کارام برسم چندبار خواهرم اومده ک اونم خودم خاستم