دیشب اومد با یه سرویس طلا خیلی سنگین که قبلا دیده بودم و شیرینی و ازین دمپایی پشمالوها می دونست دوس دارم ..من چندروز همراه زن بابام بیمارستان بودم زن بابام انفولانزا گرفته بود بعد برگشت گفت چقد لاغر شدی چرا بمن نگفتی فلان اخه دوستاش کادر درمانن همه بیمارستانا اشنا داره بعد زن بابام برگشت بهش گفت اقای فلانی ببخشید نمیتونیم شام درخدمت باشیم چون هممون ناقل هستیم شمام برو زودتر تا بهت سرایت نکنه.. شوهرم گفت تانیا بیاد زن بابامم گفت تانیا اینجا خونه ی خودشه من راضی نیستم با شما ولی باز خودش می دونه. منم نرفتم
زن بابام میگه اگه میرفتی دیگه دلم باهات صاف نمیشد خوب کردی نرفتی باید صدبار دیگه بیاد منت کشی