قبلا روخوانی قران میرفتم یبار ازونجا رفتم پیش دوستم بابام نزاش برم بعد چندسال امروز رفتم با کلی دعوا میگفت یا با ماملنت برو یا بشین از خونه برو کلا
خلاصه من رفتم با مامانم دعوام شد قررار بود قبلش برم کتابخانه بعد وسط را من. گم کرد
بعد برم کلاس دیدم بابام داره تعقیبم میکنه خدم زدم ب اونور رفتم کتابخونه بعد نیم ساعت رفتم کلاس
فهمیدم بابام رفته اونجا دادو بیداد انداخته
بعد هرکی اونجا بود بد نگام میکرد اومدم خونه کلی فشم داد من و سیلی زد بهم انداخت زیرزمین حالم خیلی بده الانم روبروم نشسته ازش خیلی بدم میاد از محدودیت هاشون