همون طلارو واسه خودت نگه میداشتی
یروز یه لنگه گوشواره رو در میاوردی یجا قایم میکردی
بعد اصلا به رو خودت نمیاوردی تا که شوهرت بهت میگفت عه پس یه لنگه گوشوارت کو
تو هم یهو بی خبر از همه جا دست میزدی به دوتا گوش هات
میگفتی ای واااای گوشوارم کووو یا خدااا
یه ماه بعد همین داستان سر انگشتر
سر دستبند ....
تا که خودت صاحب مخفیانه طلاهات میشدی
به همین راحتی