امروز رفته بودم دکتر بچمو گذاشتم پیش خواهرم، با مادرم رفتم دکتر تو راه مادرم گفت دیروز وسایل و مواد ترشی خریدم دوتا دبه واسه خواهرت گرفتم یکی ام واسه تو حالا من عین خیالم نبود دوتا به اون بد ها چون شهر دور زندگی میکنه خواهرم شاید یه ماه دیگه بیاد سر بزنه ترشیاشو ببره، رسیدیم خونه منم با خنده گفتم حالا مامان ترشیمو بده بعد دیدم یه ظرفه دبه نیست که😏 اما واسه خواهرم دوتا دبه نسبتا بزرگ بعد اینا هیچی
خلاصه اومد گفت نصفشو ببر نصف دیگش واسه خودم منم گفتم نه ممنون نمیخواد مامان همش واسه خودت دیگه هرچی اصرار کرد ببرش نیاوردم
اومدم خونه از مغازه همسایه مون و محصولاش دستیه یعنی خودش درست میکنه ترشی خریدم
بخدا عین خیالم نیست و به خواهرم حسودی نمیکنم خیلیم خواهرمو دوس دارم خودمم براش ترشی سیر درست کرده بودم دادم بهش برد خونش
اما از کار مادرم ناراحتم انقد خودمو بی ارزش کردم اینجوری دربارم فکر کنه که به همه چی راضیم 🥲💔خاک تو سرم هیچ جای این دنیا جایی برای زندگی ندارم
این از شوهرم ک نمیخوادم
اونم از مادرم