حداقل تجربه تون بیشتره دهه هفنادی و شصتیا
من با یه اقایی هستم رابطمون تقریبا لانگ و حضوری بوده
فاکتورهای اولیه رو تا حدودی داره
خب من چند ماهی باهاش نرفتم بیرون و خب همیشه شاکیه این اواخرم یکم سرد و اینا شدیم یعنی اون دلسزد شده میگه هر پسری بود کات میکرد میرفت
جفتمون هم داریم برای دکتری میخونیم کنکور بدیم
خب از لحاظ درسی اون قویتره
مساله اینه که همش پیگیر درسمه همش میگه میخوام موفق بشی میگع بریم بیرون کتابخونه یا کافه اشکالات درسیتو از من بپرس چون من کنکور قبلیم شکست خوردم
ولی مثل سابق دیگه حرف مستقیم از اینده نمیزنه میگم سرد شده
من هی دارم فکر میکنم اگه نمیخواد پس چرا اینقدر پیگیر موفقیت منه همش میگه میخوام موفق بشی فلان پیشرفت و اینم بگم این مدت کلی اوقات تلخی کردم حرف بارش کردم ولی بازم هست
به نظرتون هدفش چیه شما اگه تو همچین موقعیتب بودین چیکار میکردین