چند سال پیش جنین پنج هفته ام رو با اصرار شوهرم سقط کردم کسی از بارداری ام خبر نداشت فقط خودم شوهرم میدونستم تا الان هم کسی به غیر از خودمون و خدا و دکتر خبر نداری
سونوگرافی گفت هنوز قلبش تشکیل نشده یک هفته بعدش رفتم دکتر سقطش کرد از اون روز به بعد همش بیمار روحی و جسمی بودم افسرده شدم
سه سال بعد از سقطم درخواب دیدم که در حیاط قدیمی پدرم ،برادرم زمین را بیا میزد زمینی که مایه هایش ترو تازه و تمیز بود بعداز کمی کندن یه بچه ای که به پارچه سبز پیچیده شده بود از همان زمین برداشت دیدم بچه تقریبا سه چهار ساله و زنده بود برادرم داد بچه را به من بغلشم کردم گفتم این همان بچه هست که سقطش کردم آنقدر زیبا و معصوم بود هیچ وقت از یادم نمیرود
فرزند عزیزم مرا ببخش میدانم کارم غیرقابل بخشیدنی هست ولی الان چاره جز بخشش خواستم ندارم کاش به حرف شوهرم گوش نمیکردم 😭😓😓