یه دوستی داشتم دبیرستان خیلی بلوف میزد میگف خواستگار از ترکیه دارم تاجر .ژاکت ۴ میلیونی خریدم دوستای داییم واسم تولد گرفتن تو تالار دوستای داییم فلان و هیچکسم حرفشو باور نمیکرد کلا همه میشناختنش دیگه
اخرشم با یکی از همون دوستای داییش ازدواج کرد
و دوید و افتاد .اما بلند شد؛ باید می رسید! تا ایچه هم وا قین سِره اومایمَه یه جایی تو بچگیامون واسه آخرین بار رفتیم تو کوچه و با دوستامون بازی کردیم بدون اینکه بدونیم آخرین بار بوده...:) ما که تقصیری نداشتیم جز آرزو های بزرگ🖤
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.