عزیزم همین بیان جمله ی "حداقلها"از یک قیاس درونی ریشه میگیره
آدم وقتی دنیای اطرافش رو می بینه که چه خبره ممکنه کسی که ماشین نداره مثلا با خودش بگه «من که چیزی نمی خوام حداقل یه پراید دیگه با این همه بدو بدو حقمه وچیز زیادی نمی خوام
این جاست که داشتن یا نداشتن «حداقل ها» براش معنا پیدا می کنه و مدام غصه می خوره که هر چی می دوعه نمی رسم...
ولی همین آدم درست زمانی که اطلاعات زیادی از آدمها و وضعیتشون نداشت خداروشکر هم میکرد که به طور مثال گلدانی خریده که شاید خیلی ها تو خریدش موندند!
...
زندگی ها ی پنجاه سال پیشو ببین و بپرس
حتی پولدارهاشم تو یه اتاق از مادرشوهر با سه تا اثاث زندگی می کردند خوشحال و راضی و پولدار می دونستند خودشون رو که یه سقفی دارن بالاسرشون
نمی گم الان باید اینجوری زندگی کنیم درسته هر چیزی دورانی داره
ولی حقیقت زندگی همینه بپذیری یا نه حداقلها و بدو بدو های ما از سر قیاسهاییه که شبانه روز تو ذهنمون انسجام میگیره
تقصیر کسی هم نیست تقصیر دنیای محازیه که جزوی از زندگی مهمون شده