بچها من بد چند سال زندگی بد چند سال خون دل خوردن وقتی همه چیزو تو دل خودم ریختم برای هیچی اعتراض نکردم فقط شدم ادم عصبی ادم بد دهن ک فقط فوش میده
خلاصه شوهرم دعوا افتادیم رفت همه مستیل زندکیمون ب خونواده من و ب خونواده خودش گفت
ر اصلا ی دعوای بد
غرورم له شد له هااا
خلاصه
بد چند روز اشتی کردیم برگشتیم سر خونه زندگیمون ولی هیچ وقت نمیتونم فراموش کنم شوهرم چجوری تونست منو بفروشه
چجوری من همه سال تمام مشکلاتشو تو خودم ریختم ولی اون همه رو رو خودم ریخت منو مقصر کرد و پیش خونوادش منو زیر پاش له کرد
از این که اونا الان دارن میگن پسرمون چجوری ادبش داره دیونم میکنه
همیشه من ی جوری رفتار میکردم ک انگار شوهرم عاشقمه
حالا اینطوری
نشستم فکر کردم ی دعا الکی بنویسم یکی دو ماه بد المی در بیارم ب همه اعلام کنم تو خونمون دعا پیدا شده که بقیه فکر کنن برامون دعا گرفتن فکرشون بره ب اون سمت که اینا مشکلاتشون حرفای که شوهرم زده ب خاطر دعاهه نظرتون چیه؟