گاهی زندگی، چنان غبار نگرانی بر دلت مینشاند که گویی خورشید برای همیشه غروب کرده است. اما بدان که پشت این ابرهای گذرا،آسمانی لایتناهی و آرام هست که هرگز ناپدید نمیشود.
تا خدا هست، چه از این آلودگی؟ همان که باد را فرمان میدهد تا ابرها را بپراکند و باران را فرامیخواند تا زمین را شستشو دهد.
پس چرا این همه گله؟ چرا این همه بر خود میتپیم؟ اگر قرار باشد با این طوفان زنده بمانی،بیشک خواهی ماند. اجازه نده ترس از فردا،آرامش امروزت را بدزدد.
چرا بشر عادت کرده پیوسته به خود استرس بدهد؟ گویی فراموش کرده که در کشتی هستی،فقط قایقران کوچک خود نیست؛ ناخدای بزرگتری نیز هدایت کشتی را بر عهده دارد.