از صبح که اومدم از دانشگاه افتادم تو رختخ یه جوشانده گذاشته و تمام از شدت سرماخوردگی و بدن درد نتونستم از جام تکون بخورم
میخواست بره باشگاه بهش گفتم دارو بگیر و میوه
رفته 4 ساعت بعد اومده با بستنی و لیمو به همراه داداشم نشستن دارن شام میخورن و بالا سرم بلند بلند حرف میزنن چرت و پرت میگن
شیر حموم خرابه پمپ هی روشن خاموش میشه آب هدر میده یک هفته شده دست بهش نزده همش رو اعصابم اونم هم اب هدر میره هم پمپ میسوزه آخر سر هم صداش رو اعصابم
خدایا عدفت از آفرینش دو تا جنس چی بود همین ما زنا یا مردان تنها خلق میکردی حالم داره از هرچی مرده بهم میخوره بس که بیخیالن و هیچی براشون مهم نیست احساس میکنم یه مشت بچه سال با بدنای بزرگن😡