تو مسیر برگشت بودیم یهو تو اوج خوشی یه اسم مربوط به اون اومد لبخندش خشک شد و تو خودش رفت و گفت خسته ام میرم خونه
شوهرم بود اون آدم
حرفش میشه یا راجب گذشتش پرسیدم حالت بغض داره ولی جرات ندارم حاشا میکنه وقتی میگم قبول نمیکنه
درد بدی رو دل آدم میشینه وقتی میبینی عشق اولش فراموش نشده با این که ازدواج ما هم عاشقانه بود