داداشم ی زندگی معقول داشت
کلی سختی کشیده بود و اول زندگی بچه شو بر اثر بیماری از دست دادن
تازه ی خونه خریده بودن دو سه سالی میشد
ماشین معقول شغلی ک توش درآمد داشت(بعد عوض کردن کلی شغل )
الان دارن طلاق میگیرن
خیلی هم معقول منطقی نه جنگی نه دعوایی نه کشمکشی
مخفیانه زنداداشم یکم از وسایل خونه زندگی و برده بقیه شو هم داداشم ب میل خودش فرستاد براش و چندین ماهه ابدا خبر نداشتیم این اتفاق بینشون افتاده
حتی تو مهمونی های فامیلی هم شرکت میکردن و عادی بودن
الان تصمیم جدی هر دو طلاق هست
باهاشون حرف میزنیم هیچ گله و شکایتی نیست
فقط زنداداشم میگه قدرمو ندوست دیگه نمیتونم تحمل کنم تنهایی راحترم
بعد۱۵سال زندگی مشترک
خیلی ناراحتم غم عین غبار پاشیده شده همه جای زندگیمون