صبح هنوز نیمهتاریکه، هوا بوی خاک خیس و نسیم خنک داره. صدای «ال الله سفره الله» مثل موجی از نور از دل بلندگوها میپیچه و تو رو از سیاهی شب میکشه به روشنایی روز. انگار هر نت این آهنگ، یک قدمه روی خاک داغ جادهی کربلا.
کنار مسیر، سماورهای عراقی قلقل میکنن، بخار چای شیرین بالا میره و با نسیم صبح قاطی میشه. لیوانهای پلاستیکی پر از چای داغ توی دست زائرهاست، و هر جرعهش مثل یک دعا، مثل یک قوت قلب.
سکوت صبح، فقط با صدای پاهای زائرها و زمزمهی دعاها شکسته میشه. نگاهها خستهست اما دلها روشن. اون لحظه، هیچکس تنها نیست؛ همه یک روح شدن، یک کاروان، یک جریان بیپایان.